علی و آرمان برادران افسانه ای

فرا رسیدم ماه مبارک رمضان مبارک

ای خجستگی زمان !  ای شکوه لحظه ها ! ای رمضان بزرگ! سراغت را از گنجشکها گرفتم و گفتند که می آیی. حالت را از بنجره برسیدم و باسخ داد که بر می گردی . در کنار گلدان یادت کردم و غنچه ها شکفتند . در آینه ، جست وجویت کردم و تمام قد ،لبخند زد . بر سجاده نامت را بردم و تسبیح به رقص آمد . در باغ ، صدایت زدم و درختها تعظیم کردند . این تکاپوها به جبران عظمت اذان معطری است که هر سحر ، خانه ها را با خداپیوند می دهند.  این ارادت ها همه برای تو بودند و به احترام طراوت لحظه های افطارت . این شوقها در پاسخ مهرورزی های مهربانی است در شبهای...
18 تير 1392

ارمان در لباس احرام اما در خانه!!!

سلام دوستای خوبم شرمنده چند ماهه نتونستم وبلاگمونو آپ کنم آخه یکم سرم شلوغ بود البته بهتره بگم نتونستم از بازی و شلوغ کردن دست بکشم و بیام آپ کنم خلاصه کلی شرمنده اما از این به بعد سعی میکنم یکم از شیطنتم کم کنم و بیشتر به وبلاگم برسم  داداش ارمانم علاقه ی شدیدی به مکه داره و هر جا یه گنبد میبینه فکر میکنه مکه است و هرطور که شده باشه باید بره تو اون مسجد  چند ماه پیش عمو جونم اینا مکه بودن و یه لباس احرامم برا ارمان گرفتن که نصفی از ارزوهاش براورده بشه اینم چند تا عکس از داداش گلم ارمان اینم داداش ایمانمه ماشاا..مثل خودم و ارمان عین بمب میمونه خیلی شیطون و نازه من یکی که خیلی دوسش دارم درکت میکنم ...
17 تير 1392
1